ایران من

اگر ایران به جز ویران‌سرا نیست من این ویران‌سرا را دوست دارم. اگر تاریخ ما افسانه‌رنگ است من این افسانه‌ها را دوست دارم. نوای نای ما گر جان‌گداز است من این نای و نوا را دوست دارم. اگر آب و هوایش دل‌نشین نیست من این آب و هوا را دوست دارم. به شوق خار صحراهای خشکش من این فرسوده‌پا را دوست دارم. من این دل‌کش زمین را خواهم از جان من این روشن‌سما را دوست دارم. اگر بر من ز ایرانی رود زور، من این زورآزما را دوست دارم. اگر آلوده ‌دامانید، اگر پاک من ای مردم، شما را دوست دارم.

بهترین لحظات زندگی

بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین :به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی ,آخرین امتحانت را پاس کنی, توی شلواری که توی سال گذشته ازش استفاده نمی کردی پول پیدا کنی برای خودت تو آئینه شکلک در بیاری و بهش بخندی, از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی, کسانی رو که دوست داری اونا رو خوشحال ببینی

از انسانها غمی به دل نگیر

از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند. 

دوری فقط تعبیریست که فاصله ها دارند. اما خوب...  

به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو ... » خدا خندید و گفت : « تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو ...من هم مال تو

SDRmap

تاریخچه نرم افزار SDRmap و قابلیت های آن

به فضل و رحمت خدا امیدوار باشید

گفتم: خسته ام 

گفتی: هرگز از رحمت خدا نا امید نباشید. (زمر/۵۳) 

گفتم: کسی را ندارم 

گفتی: از رگ گردن به تو نزدیکترم. (ق/۱۶) 

گفتم: ولی انگار منو فراموش کردی 

گفتی: مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. (بقره/۱۵۲) 

گفتم: تاکی باید صبر کرد؟ 

گفتی: تو چه میدانی شاید آن ساعت بسیار نزدیک باشد. (احزاب/۶۳) 

گفتم: دلم گرفته 

گفتی: باید به فضل و رحمت خدا شادمان شوید. (یونس/۱۰۷)

درد دلهای حمیدمصدق و فروغ فرخزاد

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

میدهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت......

حمید مصدق

 

 

 

من به تو خندیدم

چونکه میدانستم

تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم تا که با خنده تو

پاسخ عشق تو را خالصانه دهم

بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمیخواست به خاطر بسپارد

گریه تلخ تورا...

من رفتم و هنوز سالهاست که

در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

میدهد آزارم

من اندیشه کنان غرق در این پندارم

چه میشد اگر باغچه خانه ما

سیب نداشت.....

فروغ فرخ زاد